حسش نبود پست بذارم ولی تقریبا یادمه که تو این چن هفته چه اتفاقایی افتاده......
شنبه 20 آبان امتحان میان ترم فرهنگ و تمدن اسلامی رو دادیم....با مرضیه آشنا شدم و با هم رفتیم ساختمون اداری.....
از روز یکشنبه 21 آبان رفتم پیش آقای فلاح ......وسط کاری زدم بیرون و رفتم قسمت اداری.....یه قرارداد بستم مامان.....خودم خنده م گرفته بود ولی واسه اول کاری خوب بود.....
سه شنبه 23 آبان هم یکی از به یاد موندنی ترین شب هامون بود......من و عاطفه و شیدا با هم بودیم.....شام عدس پلو داشتیم....کلی کار مفید انجام دادیم....بند کفش و قیچی و فال حافظ.....
چهارشنبه 24 آبان امتحان میان ترم ساختمان داده داشتیم ، یکمی هم درس خوندیم....فقط یکمی!
چهارشنبه طوفان راه افتاد.....رعد و برق شدیدی بود و جویبارها روانه شده بودن......امتحانم خوب بود..
آخره هفته هم مثل همیشه انجام کارهای عقب مونده....ولیمه چهارشنبه شب به خاطره دیر رسیدنمون پرید.....اما پنجشنبه همه آماده بودن و رفتن به جز من......
جمعه ام که خرید و یه سری کارای دیگه ......
ماه محرم شروع شد و ما دلمون موند پیش یه سری کارا.......
دوشنبه امتحان icdl داشتیم.....
یکشنبه به سپیده مسیج دادم و هماهنگ کردم که فردا با ما باشه.....
29 آبان ، بعد از کلی معطلی صدامون زدن و رفتیم داخل......عجب امتحانی ی ی ی.....عجب مصححی....
کلا 10 دقیقه نشد زدم بیرون....آخه داشتم ویبره می رفتم
.....سپیده بود......شیدا و عاطفه داخل بودن....
رفتم که برم پیش سپیده .....
بهش رسیدمو.......دیگه مشخصه چی شد.....دقیقا 23 روز بود ندیده بودمش......
دستشو گرفتم و رفتیم داخل پارک....قدم زنان رفتیم به سمت محل آزمون...چقد قدم زدن با سپیده تو یه پارک خلوت می چسبه.....من که در اوج آسمونا بودم.....
شیدا و عاطفه هم اومدن......شیدا وسپیده برای اولین بار بود که همو دیدن.....
عاطفه بعد از دیدن من : زینب ، شیدا گفت احتمالا زینب رفته دنبال سپیده ولی من گفتم انقدر احمق نیست مارو اینجا بذاره بره....
زینب: ها ها ها.....حالا یعنی احمقم؟؟؟؟؟؟؟
من وعاطفه و شیدا و سپیده : 
خوش و بش کوچیکی کردن و راه افتادیم رفتیم به سمت اون دو تا خیابون.....
عاطفه برای زن داداشش خرید کرد....به سمت خونشون هدایتش کردیم و من و شیدا و سپیده تو ایستگاه نشستیم ، کمی صحبت کردیم ، بعدش دوباره رفتیم تو اون دوتا خیابون واسه پیرینت گرفتن تحقیق سپیده.....
باید سپیده رو هم به سمت خونشون هدایت می کردیم....دلم نیومد تنها بره....یا نه یه جوره دیگه بگم...دلم نیومد از اون چن قدم باقی مونده تا خونشون بی بهره بمونم...
حالا مراسم خداحافظی با سپیده......
15 تا نشده باشه 10 تا شد......ولی کلا اون روز 20 بار بوسیدمش............واویلا...
حالا عاطفه و شیدا بودن نمیشد خوب عرض ادب کنم.........خخخخخخ
گرچه دلم نمیومد دل بکنم اما مجبور بودم.....باهاش خداحافظی کردیم و با شیدا به راه خودمون ادامه دادیم.....چن قدم برنداشته بودیم که برگشتم دوباره نگاش کردمو براش دست تکون دادم
.....خدایااااااا سپیده یه دونساااا...
سه شنبه 30 آبان امتحان فیزیک داشتیم....عجب امتحانی بود.....خیلی سخت....
شیدا رفت ولی عاطفه موند پیشم.....جای شیدا خیلی خالی بود....موهامو عاطفه بافید.....بعد از اینکه کلی حرف زدیم ساعت 12:30 خوابیدیم .......
نظرات شما عزیزان: